باربدباربد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

شازده کوچولو

مامان و بابا میگن . . .

                             دانی که دلم چه از خدا میخواهد                                              بی پرده بگویمت تو را میخواهد  ...
31 تير 1391

تکون بخور

گل مامانی !  از چند هفته پیش تکون خوردن شما شروع شد اولش حرکتت تقریبا نامحسوس بود مثل ترکیدن حباب که به ندرت میتونستم احساسش کنم همین موضوع هم من و بابایی رو نگران کرد آخه میدونی شما نفس من و بابایی هستی وکوچیک ترین مسئله ای که به  سلامتی شما مربوط میشه برای ما خیلی خیلی مهمه . پس خیلی زود رفتیم پیش دکترت . وقتی خانوم دکتر سونوگرافی کرد گفت : مشکلی نیست نی نی شما سالمه فقط یه خورده آرومه که این هم خیلی خوبه . من و بابایی خیلی خوشحال شدیم و خدا رو شکر کردیم . اما گل من ! میدونی هر موقع که من قربون صدقه شما میرم و میگم الهی فدای بچه ام بشم که ایقدر آرومه خاله فروغ چی میگه ؟ میگ...
30 تير 1391

نفس بکش

سلام عزیز دلم ! امروز شما بیست و یک هفته و دو روز که تو دل مامانی هستی هر روز که بیشتر از حضور تو در وجودم میگذره احساس میکنم که بیشتر وبیشتر دوستت دارم . . . مامان میدونه تو اون کیسه تنگ و تاریک تنهایی و اصلا بهت خوش نمیگذره و دوست داری خیلی زود بیای تو دنیای بزرگ و قشنگ این بیرون . . . ولی به خاطر مامان هم شده سعی کن اونجا رو تحمل کنی و سر موقع مقرر و سالم به دنیا بیای من و بابایی اینجا منتظرت هستیم پس تو با خیال راحت از آرامش اونجا استفاده کن و به رشد خودت ادامه بده و تا میتونی نفس بکش و از این سفر کوتاهت لذت ببر . . . مسافر کوچولوی مامانی ! بی صبرانه منتظر دیدنت هستیم و خیلی دوستت داریم ...
25 تير 1391

یادت نره

خدا  از همه به تو مهربانتر است  هیچ اتفاقی در دنیا بد نیست اگر روی دیگرش را پیدا کنی معجزه وجود دارد معجزه به زمان نیاز ندارد به ایمان نیاز دارد  تو جانشین خدا در روی زمینی پس ماموریتت را به خوبی انجام بده تو یک فرصت برای دنیایی پس سعی نکن کسی را تکرار کنی قانون طلایی هستی در یک کلمه خلاصه شده است ایمان به نیرویی ماورائ نیروی انسانی ایمان به نیروی خداوند ایمان دو بعد دارد صبر و توکل و . . . یادت نره خداوند همیشه در کنار توست . ...
8 تير 1391

هیچ کس چیزی نفهمه

وقتی جواب آزمایش رو گرفتیم قرار شد تا شنیدن صدای قلب شما به هیچکس چیزی نگیم به قول خاله فروغ قرار شد بین خودمون صد نفر بمونه . اما . . . از فردای اونروز هر کی برای عید دیدنی میومد خونه ی آقاجون تا منو میدید می گفت آخه مبارک باشه حامله ای؟ هرکسم منو ندیده بود به عزیز جون زنگ میزد ومیگفت من دیشب خواب دیدم خدا به زینب جون یه نی نی داده خبریه ؟! واسه 13 بدر  همه ی فامیل جمع شدن پارک همیشگی هر کسم تا اون موقع نفهمیده بود من حامله هستم  اونجا فهمید آخه نیما  همش شکم مامانی رو بوس میکرد وهی میگفت نی نی تو هم دوست داری فوتبال بازی کنی؟ خلاصه اینجوری شد که هیچکس نفهمید . . . ...
8 تير 1391

جواب تست بارداری

٢٥ اسفند نود بود که من و بابایی برای تعطیلات عید رفتیم شمال دو روز بیشتر از مسافرتمون نگذشته بود که تولد احساس ناب و خاصی را تجربه میکردم  حسی که به هیچ وجه قابل توصیف نیست در مورد این احساس با بابایی صحبت کردم خیلی خوشحال شد و بدون هیچ تردیدی گفت که من باردارم  و اصرار داشت تا همون روز آزمایش بدم ولی چون نزدیک سال نو بود اکثر آزمایشگاه ها بسته بودن پس بابایی به داروخونه ی که نزدیک ویلامون بود رفت و چند دقیقه بعد با یک کیسه پر از بی بی چک برگشت ویلا وگفت محض احتیاط چند تا بیبی چک خریده  ولی من اینقدر استرس داشتم  که ترجیح دادم چند روز دیگه صبر کنم آخه اگه خدایی نکرده جواب منفی بود خیلی حالم گرفته میشد فردا...
7 تير 1391

سلام نینیمون

گل مامان ! امروز بالاخره بعد از چهار ماه استراحت مطلق کمی آزادی عمل پیدا کردم و تونستم این وبلاگ رو برای شما گل دلم درست کنم تا وقتی کمی بزرگتر شدی وبلاگت و ببینی وکلی ذوق کنی   وبلاگی که پر از خاطرات وعکس های خودته تازه عزیز دلم وقتی یه کم دیگه بزرگتر شدی فقط یه خورده دیگه با همدیگه وبلاگت رو مینویسیم  ...
4 تير 1391
1